دانلود رمان پیله تنیدم به سکوت

رمان پیله تنیدم به سکوت

خلاصه:

دانلود رمان پیله تنیدم به سکوت pdf اعصابم به حد کافی از دست دخالت های بی جای مازیار خرد بود حالا مهدخت هم اضافه شده بود درد خودش را فراموش کرده بود و چسبیده بود به من. -مازیار برای چی گفت باید مراقبت باشم؟ -فعلا که عمه و بابات تو رو به من سپردن. -منو نپیچون… بگو چیشده؟ هیچی… فقط مازیار خان آمار من رو از همه می‌گیره. -یه اتفاقی افتاده… یه اتفاقی افتاده که تاکید کرده نذاریم کار بی‌جایی کنی. -به اون ربطی نداره. -می‌فهمی چی میگی؟ -آره می‌فهمم… دیگه بسه… دیگه می‌ تونم… دیگه ضعیف نیستم. -مگه ما می‌گیم ضعیفی؟ -آره… همتون فکر می‌کنین هربار پامو از این خونه بیرون می‌ذارم

دارم میرم خودمو بکشم انگار اصلا ما اینطور نظری… دروغ نگو به من مهدخت. استیصال نگاهش را دوست نداشتم. می‌ دانست که می‌دانم نظرشان درباره من چیست. می‌دانست که می‌دانم نگرانیشان درباره من آزارم می‌دهد گاهی. این که برایشان مهم بودم دوست داشتنی بود ولی گاهی این اهمیت آزاردهنده میشد ما فقط نمی‌خوایم دوباره اون روزا رو تجربه کنی و من ازتون می‌خوام که کمی و فقط کمی منو به حال خودم بذارین… اینو به مازیار هم بگو… چون نمی‌خوام دیگه صداشو بشنوم. معلوم بود با این حرفم به خنده افتاده است. من جراتشو ندارم به اون بگم صداشو نمی‌خوای بشنوی.

اشکال نداره… خودش می‌فهمه. سر لج نندازش… این یه توصیه است. از سر حرص نفس عمیقی کشیدم: من ازش نمی‌ترسم. می‌ترسی. این را با خنده گفت. چون می‌دانست نقطه ضعف من این جمله لعنتی است. نقطه ضعفی که حقیقت داشت مازیار برای من ترسناک بود مازیار خودش مرا ساخته بود، خودش هم به تلنگری می‌توانست ویرانم کند. مازیار هم از من می‌ترسه… می‌ترسه مهدخت… خیلی می‌ترسه… می‌ترسه مهره اصلی بازی اقتصادیش از دستش بره. این‌ بار دیگر مهدخت قهقهه میزد. حرص خوردن های من هر چیزی که نداشت، تعویض روحیه خوبی برای مهدخت داشت …

دانلود پی دی اف رمان پیله تنیدم به سکوت یکی از رمان های عاشقانه و احساسی بسیار زیبا که میتوانید این رمان را دانلود و بخوانید.

رمان پیشنهادی ما :دانلود رمان مربی هات من pdf

ادامه مطلب